با این که الان لیست فهرست مطالبم با ۶ تا پیشنویس پر شده و همهشون برام مهمن که نوشته بشن و توی این وبلاگ خونده بشن و موندگار بشن؛ ولی فکر میکنم باید بگم من یه مشکل عجیب غریبی دارم که نمی دونم چه طوری میشه بی مقدمه درباره خیلی چیزا حرف زد!
مثلا عزیزم ماجرای تصادفم رو نوشتم، خیلی دقیق و حسابشده. بعد دارم با خودم فکر میکنم خب زهرا با چه دلیل منطقیای می خوای این ماجرای مسخرهت رو به خورد مردم بدی؟ یا مثلا یه چیز دیگهای که هست اینه که درباره مشکلاتم توی خونه مینویسم و بعد میگم "بله! کسی نمیتونه کمکی بهت بکنه پس بیهوده ست!" حداقل اگر میتونستم از آخر اون پستی که یه لانگشات از ترم یکم ارائه دادم توش، به نتیجه گیریای چیزی برسم و بگم بهدرد هرکسی که در معرض ترمیکی شدنه میخوره، حتما حتما حتما منتشرش میکردم.
دوستان میخوام بگم بیاین من و وبلاگم رو نجات بدین از این تفکرات زیادی منطقیم. چون من واقعا دلم برای اینجا و همینطوری، روی هوا نوشتن خیلی تنگ شده:)
درباره این سایت