عزیزم توی همین چندماه اندکی که 19 سالم بود، این دومین باره که عمیقا نمیدونم چی میتونم بگم و از کجا باید شروع کنم. مثل اول صبحایی که سرماخوردی و از خواب که بیدار میشی صدات درنمیاد با اینکه داری حرف میزنی!
بار اول بعد از شلوغیهای آبان بود. وقتی نت باز شد صدام توی اینستا درنمیومد تا چندین هفته. دوست داشتم عکسی بذارم که وای چه قدر دنیا قشنگه. اما واقعا که نبود. بعد از هزاران هفته هم اونقدرها نیست هنوز! (با اینکه همیشه در هر شرایطی پرترین نیمه لیوان رو نگاه میکنم و حتا تو یکی از بدترین شرایط همین هفته به یکی از دوستام گفتم "بوی بهبود ز اوضاع جهان میشنوم"! ) البته بیشتر به این علت که دوست نداشتم شبیه کسی باشم که دائما داره حرف میزنه و وقتی جلوی دهنش رو میگیرن همچنان داره تلاشش رو ادامه میده برای حرف زدن و وقتی دیگه خسته میشن و دستشون رو برمیدارن میبینن هنوز داره یه بند حرف میزنه. انگار نه انگار یه مدت صداش درنمیاومده!
جانم ام طوبا از اردن بهم پیام داده اگه میخوای فلان چیزو استوری کن! من فرداش امتحان زیست داشتم ولی نشستم براش توضیح دادم که چه قدر حرفایی که توی اون عکس بود برای من بی معنی بود و دقیقا نمیخوام چندان به سمتی کج بشم! ترجیح میدم با خودم کنار بیام، تمام شرایط رو ببینم و از قضاوت به دور باشم. ناراحت شد؟ نه جانم! فکر کرد من منحرف شدم از راه راست هدایت. گفت در تمام این دوهفته فقط دوتا استوری گذاشتی که اونم جوری بود که به هیچکس برنمیخوره باهاش! برام پستهای دیگه ای فرستاد و حتا نگفت"دلم برات تنگ شده". خب من واقعا فقط "دلم براش تنگ شده!" همین:)
الان هم دوست ندارم بیام بنویسم چه قدر از فضای مسموم شوآف بدم میاد. چه قدر سرگیجه میگیرم وقتی اینستامو باز میکنم. ع بهم میگه از سکوت حرف زدن پارادوکسه. آره عزیزم پارادوکسه. توی جهانی از پارادوکس ها زندگی میکنیم که به هر جهتی متمایل بشیم با کله میفتیم وسط یه پارادوکس دیگه!
دوست دارم زندگی انقدر عادی باشه که آدمهای عادی فکر نکنند حرفهاشون مهمه! که فکر نکنند باید حتما استوری بذارند که عقیده میلیون ها نفر رو با چالش روبهرو کنه! دوست دارم بتونم بیام بنویسم امروز امتحان زیست دادم و سختترین رخداد زندگی تحصیلی من تا اینجا بود. که مثلا بگم بله از حال بد دیشب، موهای 15 سانت کوتاه شدهای برای من مونده و ناخنهای از ته گرفته شدهای!! حداقل اجازه هست بگم من دوستهای الانم رو با دنیا عوض نمیکنم؟ کسایی که میتونستم دیشب فارغ از قضاوت اینکه "زهرا تو الان حرف چندان مهمی نمیزنی!" بهشون پیام بدم و بگم میخوام بمیرم و زیست نخونم! :)
پ.ن1: من فکر میکردم تکامل خیلی درس گوگولی ای عه! نه جانم اصلا نیست:)) بعد فکرش رو بکن توی کتاب دائما نوشته بود systematists یا phylogenist بیلیو دت فلان! حقیقتا به یه یاس فلسفی رسیدم. باهاشون همونطوری رفتار میکرد که با لفظ ساینتیست:)
پ.ن2: خب من فکر نمیکردم یه روزی برسه که به زیستشناسی اهمیت بدم! خب هنوزم خیلی نمیدم ولی به هرحال نمیخوام جلوش ضعیف به نظر برسم:)
پ.ن3: زندگی انقدر ابنرماله که حتا باید هفتهها بشینم به این فکر کنم که دوست دارم ترم بعد همگروهیم کی باشه و کی میتونه باشه؟ جواب این دوسوال کیلومترها باهم فاصله دارن:)
پ. ن4: به ام طوبا گفتم بالاخره یه روزی میبینم یه بخشی از عقاید اینآدمایی که همهشون با ما دوستن تو یه نقطه هایی به هم میرسه، دوست دارم رو اون نقطه ها رنگ طلایی بپاشم و پررنگشون کنم اگه حتا تمام عمرم پای همینکار بره:)
البته که اغراق کردم ولی لطفا این نقطه های طلایی رو در جهت علم حرکت بدینش که من هم بتونم به حرفم راحتتر عمل کنم:))
پ. ن5: نهایتا اونی که همیشه راست میگه، در جواب سوالم میگه «ألا إن نصرالله قریب» :)
درباره این سایت